1- اول عشق
برادر ، از تعبیر خواب کودکیت سخن می گوید . همان که دیده بودی طوفان به پا شده و به درختی کهنسال دل بسته ای و خودت را سخت به آن چسبانده ای ،اما طوفان بیرحم درخت را ریشه کن کرد و بین زمین و آسمان معلق ماندی . به شاخه ای محکم آویختی ،باد آن را هم شکست شاخه ای دیگر و باز این باد بی رحم بود که پیروز شد .
تو ماندی و دو شاخه که با دو دستت به آنها اویختی و به هر دو دل بستی و آن دو نیز با فاصله اندکی شکستند و تو ماندی و حیرانی و وحشت…
بی اختیار فریاد می کشی :وای بر من!
حسین دو دستش را بر گونه هایت می گذارد ،سرت را به سینه اش می فشارد و در گوشت زمزمه می کند :《وای بر تو نیست خواهرم . وای بر دشمنان توست ،تو غریق دریای رحمتی، صبور باش عزیز دلم !》
وه!چه آرامشی دارد اغوش برادر !انگار در آیینه ی سینه اش می بینی که از ازل خدا برایت تنهایی را رقم زده است تا تو تماما به او تعلق پیدا کنی. تا دست از همه بشویی ،تا یکه شناس او بشوی .
همه ی تکیه گاههای تو باید فرو بریزد، همه ی پیوندهای تو باید بریده شود، همه ی دست آویزهای تو باید بشکند،همه ی تعلقات تو باید گشوده شود تا فقط به او تکیه کنی . فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنی و دل بی نظیرت را فقط جایگاه او کنی .
تا عهدی را که با همه ی کودکیت بسته ای ، با همه ی بزرگیت پایش بایستی .
پدر گفت :بگو یک.
و تو تازه زبان باز کرده بودی و پدر به تو عدد می آموخت. شیرین و کودکانه گفتی:یک !
و پدر گفت :بگو دو .
نگفتی !
پدر تکرار کرد: بگو دو دخترم.
نگفتی!
و در پی سومین بار ،چشمان معصومت را به پدر دوختی و گفتی :بابا،زبانی که به یک گشوده شد ، چگونه با دو دمسازی کند؟
و حالا بناست تو بمانی و همان یک !همان یک جاودانه و ماندگار .
بایست بر سر حرفت زینب ! که این هنوز اول عشق است …
با دخل و تصرف از کتاب آفتاب در حجاب